۱۳۸۹ تیر ۱۲, شنبه

دلنوشته مادر عماد بهاور رئیس دربند شاخه جوانان نهضت آزادی ایران به مناسبت سالگرد تولد پسرش


عماد عزیزم!

امروز هشتم تیر ماه روز تولدت است ، امسال دومین سال است که روز تولدت را در بند می گذرانی ، امشب در تنهایی بی اختیار سی و یک سال زندگیت را مرور می کردم ...

تولد تو سال انقلاب بود سال 57 ، از قبل از تولدت همراه من در شکل گیری انقلاب حضور داشتی ، آن موقع نمی دانستم که چرا اسم تو را عماد گذاشتم ولی حالا می فهمم، احساس کرده بودم که آدمی استوار و قوی خواهی شد.

هنوز خوب صحبت کردن را یاد نگرفته بودی که شعار انقلابی را بیان می کردی ، به جای خمینی ای امام، خمینی ای عماد می گفتی و همه می خندیدند!

هنوز خیلی کوچک بودی که جنگ شروع شد و من بعنوان یک پرستار مجبور بودم وقتم را صرف مجروهین جنگی و آموزش پرستاران کنم ، تو نیز روزت را خانه پدر بزرگ و مادر بزرگ بودی که بیشتر از من خاطره دوران کودکیت را بیاد دارند و حالا قران به دست برایت دعا می کنند.

وقتی به مدرسه رفتی احساس کردم بچه خود ساخته ای هستی ، خودت تکالیفت را انجام می دادی، زمان به سرعت می گذشت و تو بزرگ و بزرگتر شدی ، بسیار بچه آرام، باهوش و سربه زیری بودی .

تو راهنمایی بودی و من کارشناسی ارشد می خواندم ، مدرسه ات در کنار دانشکده محل کار وتحصیلم بود ، از مدرسه راه طولانی را پیاده بدون اینکه هیچگونه تغییر مسیری در طول راه بدهی به منزل می آمدی ، پس از راهنمایی چون در گروه بچه زرنگها بودی و آن موقع همه بچه زرنگها رشته ریاضی را انتخاب می کردند تو هم به رشته ریاضی رفتی ، در دوره دبیرستان علاقه به ریاضی نشان نمی دادی ، کم کم متوجه شدم تمایل به نوشتن داری تا ریاضی حل کردن، علاقه به مقاله های سیاسی و اجتماعی و نوشتن از همان زمان شروع شد و هر چقدر می گذشت علاقه ات بیشتر می شد ولی چاره ای نبود در رشته ریاضی بودی و مهندسی صنایع دانشگاه یزد قبول شدی و به یزد رفتی و من وقتی به خود آمدم که غرق سیاست شده بودی ، چه علاقه ای و چه عشقی به پیشرفت و مطالعه داشتی ، دیگر نوشته هایت را نمی فهمیدم و حالا دیگر تو می دانستی که چه می خواهی!

غرق شور و اشتیاق به یادگیری و نوشتن بودی همزمان عشق به مریم زندگی ات را تکمیل کرد و حالا فرصت داشتی رشته مورد علاقه ات علوم سیاسی را انتخاب کنی و چقدر خوشحال شدی وقتی در این رشته برای کارشناسی ارشد قبول شدی ، استادان دانشگاه مازندران واقعا" به تو افتخار می کردند و تو را یک استاد می دانستند ولی چه شد زمانی که تمام وقت زندگی ات را صرف نوشتن پایان نامه کردی و پایان نامه ات را تحویل اساتید دانشگاه دادی بجای جلسه دفاع از پایان نامه در دانشگاه ، باید نزد بازجویان از نوشته هایت دفاع می کردی که نوشته هایت فقط در جهت پیشرفت و شکوفایی مملکت بود ونه بر خلاف نظام.

امروز وقتی پرینت اتهاماتت را که در زندان به دستت داده بودند برایم می خواندی خیلی تعجب کردم:

خدای من! یکی از اتهاماتت اختلال در نظم و آسایش عمومی بود!؟؟

کاش مرا به دادگاهت راه می دادند و اجازه سخن گفتن داشتم تا فریاد بزنم و بگویم پسرمن در طول عمرش هرگز آزارش به یک مورچه هم نرسیده !

واقعاً به شهادت چه کسانی این اتهام به او وارد شده است؟

هرکس حتی اگر چند دقیقه با او صحبت کند می فهمد که او چه صاحب شخصیت آرام و با ادبی است ، آنگاه نوشته هایش چطور در نظم و آسایش عمومی اختلال ایجاد کرده...؟!

ساعت از نیمه شب هم گذشته ، اشکهایم چندین بار کاغذها را خیس کرده...

طاقت دوری ات برایم خیلی سخت شده...

* از خدا می خواهم خودش تورا حفظ کند!

* از خدا می خواهم به من صبر و تحمل دهد تا این زمان را سپری کنم!

* از خدا می خواهم به من قدرت دهد تا به جای نفرین، دعا کنم که زمان قضاوت در مورد تو خداوند را شاهد قرار دهند!


share this: facebook

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر