۱۳۸۹ فروردین ۱۰, سه‌شنبه

این روزها گذرانند / فاطمه شمس



همه بساطشان را جمع کرده‌اند رفته‌اند تعطیلات. من مانده‌ام اینجا. تنها. کتابخانه سرد است. تا دیروقت می‌مانم اینجا.بدی‌اش این است که سرد است و نوک انگشت‌هایم بی‌حس می‌شوند بعد از چند ساعت. روزهایی که غم داشته باشد آدم و سرما هم برود زیر پوستش انگار سخت‌تر می‌شود همه چیز.

جمع شده بودم توی کتاب بلکه گرم‌تر شوم. صفحه 155. جلد چهارم تاریخ تحلیلی شعر نو. تالیف شمس لنگرودی. از صبح می‌خواندم و هیچ مرگی‌م نبود. تا رسیدم به این شعر علی میرفطروس. آن بخش‌های جنگل و خون و میرزایش را ورداری انگار همین تابستان 88 سروده این شعر را.

مریم،‌ زنت را می‌گویم، این عکست را پست کرده بود روی فیس بوک و شانزده روز بی‌خبری و نبودن دوباره‌ات. همین الان دیدمش. اینقدر هی رفتی آن تو و در آمدی که حسابش از دستم در رفته. همین عصری داشتم فکر می‌کردم نکند آزاد شدی. دیدم کسی نیامده گل‌ریزون و حکمن هنوز همان تویی.

این شعر میرفطروس، درست در همین لحظه تقدیم به این نگاه خوب و پیراهن سبزی که به تن کردی توی این عکس.

سرت سلامت. از همین راه دور. استقامتت را هزاران درود. یادت نرود روزهای دیگری رفته بر این قوم از این دست که می‌بینی و برای چنان روزهایی بود که این‌گونه سرود میرفطروس:

این روزها گذرانند
این روزهای تلخ
توطئه
تکرار
این روزها که مثل ابر سترون
افسرده در جمود یائسگی‌هاست
این روزها گذرانند
روزی تو باز خواهی گشت
سرفراز
ای داغدار سبز بهار!
ای بزرگوار!
...
روزی تو بازخواهی گشت
با کوله‌باری از عطر گیلاس‌های سرخ
با کوله‌باری از بوی لاله‌های پریشان
که از تبار عاشق لیلاهاست
روزی تو باز خواهی گشت
سرفراز
روزی که آفتاب
از شرق چشم‌های تو جاریست
این روزها گذرانند
این روزهای بد
بد
بد
این روزهای شوم
...
این روزها گذرانند
ای آرزوی روشن تبعیدی!
ای حس اعتماد!
روزی تو باز خواهی گشت
سرفراز
روزی که نام شورشی تو
روی لبان هر دریچه
شکفته است
روزی که آفتاب
از شرق چشم‌های تو جاری‌ست
...
این روزها گذرانند
این روزهای سخت
سترون
سوگوار
روزی تو بازخواهی گشت
روزی تو باز خواهی گشت
سرفراز
ای داغدار سبز بهار!
ای بزرگوار!

توضیح: این شعر در شماره دوم جنگ سهند که دهه پنجاه منتشر می‌شد، آمده و البته بخش‌های کامل‌تری از آن در جلد چهارم تاریخ تحلیلی شعر نو، تالیف شمس لنگرودی. صفحه 155.


منبع: وبلاگ نیم‌دایره


share this: facebook

۱۳۸۹ فروردین ۹, دوشنبه

برای عماد بهاور و مریمش / رضا حقیقت‌نژاد



این روزها مریم را بیشتر می بینم و می خوانم، همسر آقای مهندس عماد بهاور، رئیس شاخه جوانان نهضت آزادی که امسال برای چهارمین بار بازداشت شد و رکوردی برای خودش دست و پا کرد. دوستی من و این دو بزرگ، به سال های دانشجویی در یزد باز می گردد، سال های 78 و 79. عماد مهندسی صنایع می خواند، من رادیولوژی و مریم نقاشی. من از بد حادثه همخانه عماد شدم. راستش، عماد خیلی بی نظم بود، قبل از این که هم خانه شویم، در زیرزمینی زندگی می کرد که شهره خاص و عام بود، در بی نظمی و شلختگی. چند روز پیش، در ویژه نامه تهران شهر داستان زندگی زنی را خواندم که چند تن زباله در خانه اش جمع کرده است، بی اختیار یاد زیرزمین عماد افتادم. بعضی وقت ها با مریم شوخی می کنم که چطور تحملش می کنی، مریم جواب می دهد، تو چطور تحملش کردی؟ البته مریم می گوید الان بهتر شده است، خوب، کمال همنشین بوده است، دیگر. حالا از این حاشیه ها بگذریم، در آن سال ها، مریم و عماد عاشق هم بودند، عماد عاشق سیاست هم بود ولی مریم نه چندان. من حتی گاه به عماد طعنه می زدم که با این همه شر و شورت در دنیای سیاست، چرا عاشق دختری شدی که نقاش است و بیگانه با سیاست. یادم هست عید پارسال، وقتی در بازگشت مریم و عماد از سفر تفریحی شان به هند، پاسپورت شان را گرفته بودند و دو سه روز بعد، عماد را از کار اخراج کردند، همه دلمشغولی عماد، مریم بود که وارد این حاشیه ها شده است. همچنین دفعه اول که عماد را بازداشت کرده بودند، وقتی علی زنگ زد، ناخودآگاه گفتم: آخ، مریم... به خانه که رسیدم، برادران هنوز بودند، بعد از رفتن شان، وقتی مریم را دیدم، خشکم زد. خیلی سرحال، شجاع و شاد، از شیرین کاری هایی می گفت که لج برادران و خواهران را درآورده بود. برایم خیلی عجیب بود. راستش، مریم را هنوز به آن تابلوی نقاشی زیبایی که کنار پذیرایی شان گذاشته است، می شناختم، و همیشه دل شوره داشتم که بیگانگی او با سیاست، چه رنجی می دهد این دختر را. ولی اشتباه می کردم. یکی، دو روز بعد که عماد آزاد شد، در جمع میهمانان و دوستان، شادتر از همه مریم بود. یادش بخیر، دکتر ابراهیم یزدی، به عماد طعنه می زد که تو آبروی ماها بردی، در تاریخ نهضت سابقه نداشته که کسی را یکی دو روز بازداشت کنند، عماد هم به طعنه جواب داد که دکتر جان، به خودت رفته ام، هیچ وقت بازداشت نشدی، یک بار هم که شدی، یکی دو روز بیشتر نبود، همه خندیدم، مریم هم، ولی گفت: حالا انشاالله که این یکی دو روز، دیگر نباشد، مادر عماد هم همین را گفت، همیشه این را می گوید، با نگرانی و دلتنگی بسیار. دعاها البته مستجاب نشد، عماد برای بار دوم بازداشت شد، روزهای طولانی، مانند دکتر ابراهیم یزدی. حالا کسی نمی توانست طعنه بزند که آقا، چرا یکی دو روزه بازداشت شدی؟ بعد از آزادی عماد، دوباره دور هم جمع شدیم، دوباره شادی و دعا. بار سوم عماد را بعد از آن بازداشت کردند که نگذاشته بودند از پایان نامه اش که گمانم درباره مفاهیمی مانند حقوق بشر، سکولاریسم و ... در اندیشه روشنفکران دینی بود، دفاع کند و اخراجش کرده بودند. شب برای دیدن مریم رفته بودم، خیلی امیدوار بود، با روحیه و می گفت که عماد را به زودی آزاد می کنند. همین هم شد ولی بار آخر نبود. دو روز پس از آزادی، سراغ عماد آمدند. عصر یک روز زمستانی بود که مریم زنگ زد، تند و تند حرف می زد. گفت چی داشتی، با خودشان بردند. شب برگشتم خانه، دیدم برادران لطف کردند و همه خانه را که به هم ریخته بود، به هم ریخته تر کرده اند، مثل زیرزمین عماد شده بود. در قفل بود ولی خوب برادران می دانند که چطور قفل را باز کنند، کاش به همین راحتی که می توانند قفل در خانه مردم را باز کنند، می توانستند به خانه های دل آن ها راه یابند. یک چیزهایی با خودشان برده بودند، دوربین، سی دی، عکس، اما جالب ترین چیزی که با خودشان برده بودند، یک وایت برد بود، که من برخی کارها و سوژه ها را رویش نوشته بودم. مثلا نوشته بودم، موسوی های جهان. البته این سوژه خوبی است و ما نتوانستیم در مطبوعات داخلی، کارش کنیم، اینکه چند رهبر معترض مانند موسوی در جهان داریم، از چه روش هایی استفاده می کنند و سرنوشت شان چگونه شده و یا است. کاش یکی مثلا بچه های جرس یا بی بی سی درباره اش کار کنند. و یا اینکه نوشته بودم، از نهضت تا نهاد، که سوژه ای بود درباره افرادی مانند حجت الاسلام حمید رسایی و یا روان بخش، شاگردان مصباح یزدی. شنیده بودم زمانی رسایی در قم می خواست با پاره آجر بر فرق مسجد جامعی وزیر ارشاد خاتمی بکوبد، حالا این آقا مثلا به جای کلوخ اندازی، با تذکر آئین نامه ای، فرق لاریجانی را نشانه می رود. البته ادبیاتش فرق نکرده ولی جایش عوض شده، به عبارتی از فرد اهل جنبش به یک شخصیت اهل نهاد تبدیل شده است. گویا دوستان گمان کرده بودند که این نهضت یعنی همان نهضت آزادی، و این وایت برد، مال کلاس آموزشی است، فیلم برداری کرده بودند و بعد با احترام وایت را برده بودند توی ماشین، فکر کنم یک دهم احترامی که برای وایت برد قائل شده بودند، برای بازداشت شدگان قائل نبودند. جالب این که من در این سال ها، علی رغم همه دوستی با عماد، توفیق عضویت در نهضت را نیافتم. پیشنهاد خاصی هم نشد ولی من هم کوتاهی می کردم و پیگیر عضویت نشدم، شاید چون به سبب شنودهای همیشگی برادران در هر تشکیلات بود که خیلی علاقه مند نبودم. البته یک مدتی هم پیگیر بودم ولی چون درگیر دادگاه انقلاب بودم و حکم 91 روز حبس به خاطر نوشتن در همین وبلاگ را در کیسه داشتم، عماد مخالفت می کرد که کاری برایش انجام دهم. بازهم خیلی به حاشیه رفتم، عماد برای بار چهارم، در حالی که خودش به شعبه دادگاه مراجعه کرده بود، بازداشت شد. دو شب قبل از بازداشت، به دیدن مادر عماد رفته بودم، مادر خیلی خسته و نگران بود، به عماد گفته بود که مواظب باشد ولی خوب عماد - قربان لبخند محونشدنی و شکم آب شده اش بروم- سر پر شوری دارد و دلی به وسعت دریا، معمولا به این حرف ها و نصحیت ها گوش نمی دهد و راه خود می رود. حالا اما مادر غمزده و البته همچنان شجاع از پسرش می گفت که برای بار چهارم باید برود اوین، البته خیلی امیدوار بود، می گفت که الان برخورد مقامات قضایی نسبت به چندماه قبل خیلی بهتر شده است. در گوشه و کنار نگرانی های مادر اما مریم هم حرف می زد، خیلی شاد و با روحیه، خندان بود، می گفت که دلش روشن است که عماد را دوباره آزاد می کنند، عماد مقاوم است و درستکار، دختر نقاش، خودش یک پا عماد سیاست مدار شده بود، قدیم ترها به عماد می گفتم بگذار شوهر کنی به مریم، سیاست یادت می رود و می روی خانه های مردم را نقاشی می کنی، حالا انگار اما راستی راستی، ماجرا برعکس شده است، دو روز پیش هم که مریم را دیدم، داشت از خلوت بودن خیابان ها سواستفاده می کرد و با ماشین می چرخید، بهش گفتم ببین جمهوری اسلامی چه نعمت بزرگی برایت فراهم کرده است، در کجای جهان به زنان حق رانندگی می دهند؟ چرا قدر نمی دانی؟ از نیمچه تهدیدهایی می گفت که بعد از نوشتن نامه به دادستان در مورد کارهای غیرقانونی برادران شده است، ولی هراسی نداشت، خیلی شجاع و شادمان. کاش عماد بود و این لحظه ها را می دید، دلم برای عماد تنگ شده است، ولی مریم هست، مریمی که این روزها، هر وقت می بینمش، می شنومش و یا در فیس بوک می خوانمش، یاد شاملوی بزرگ می افتم که جاودانه سرود: ... گر بدین سان زیست باید پاک / من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود، چون کوه، یادگاری جاودانه، بر تراز بی بقای خاک.


منبع: وبلاگ اساتیس


share this: facebook

۱۳۸۹ فروردین ۷, شنبه

بی‌خبری مطلق از وضعیت نگهداری عماد بهاور و نگرانی شدید خانواده

با گذشت بیش از 15 روز از دستگیری مهندس عماد بهاور فعال سیاسی و رئیس شاخه جوانان نهضت آزادی ایران ، خانواده و دوستان وی از وضعیت سلامتی و پرونده ایشان در بی خبری مطلق به سر می برند.


این در حالی است که وی در تاریخ 22 اسفندماه برای چهارمین بار متوالی در طول یکسال گذشته توسط وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران بازداشت شده و تاکنون موفق به هیچگونه تماس و یا ملاقاتی با خانواده خود نشده است.


لازم به ذکر است که به جز مهندس عماد بهاور، مهندس فرید طاهری و امیرحسین کاظمی دوتن دیگر از اعضای نهضت آزادی نیز درحال حاضر در بازداشت هستند.


منبع: جرس


share this: facebook

۱۳۸۸ اسفند ۲۸, جمعه

دستگیر می‌کنم پس هستم/ نوشته ابراهیم نبوی برای عماد بهاور

عماد بهاور، مسوول شاخه جوانان نهضت آزادی برای چهارمین بار در سال گذشته دستگیر شد. وی در طول سال گذشته سه بار دستگیر و آزاد شده بود. در پی این حادثه با قاضی ایکسعلی از مسوولان شعبه 13 دادگاه مربوطه تماس گرفتیم و از وی خواستیم که در مورد علت دستگیری و آزادی وی در چهار بار گذشته توضیح بدهد.

ما: لطفا بفرمائید آقای عماد بهاور به چه دلیل اولین بار دستگیر شد؟
قاضی: شخص مذکور اولین بار سه ماه قبل از انتخابات تحت تعقیب قرار گرفت و دو هفته قبل از انتخابات بازداشت شد. بعد از بازداشت با متهم صحبت کردیم و بناشد ایشان اعتراف کند که در حوادث انتخاباتی نقش داشته است، اما ایشان اعتراف نکرد و گفت " هنوز حوادث انتخاباتی اتفاق نیافتاده و من نمی توانم اعتراف کنم." به همین دلیل ما مجبور شدیم از ششم خرداد ایشان را در زندان نگه داریم تا حوادث انتخاباتی اتفاق بیافتد، اما او را بعد از چهار روز آزاد کردیم تا حوادث انتخاباتی اتفاق بیافتد و دلیل داشته باشیم که دستگیرش کنیم. البته مامورین هوشمند و مبتکر ما می دانستند که وی مجرم است، ولی نمی دانستند دلیل اش چیست، به همین دلیل مجبور شدیم آزادش کنیم.

ما: لطفا بگوئید چرا دفعه دوم بازداشتش کردید؟
قاضی: دفعه دوم ما مطمئن بودیم که حوادث انتخاباتی اتفاق افتاده است، به همین دلیل ایشان را دستگیر کردیم و ایشان اعتراف کرد که از یکی از نامزدهای انتخاباتی طرفداری می کرد و در ستاد پویش خاتمی و موسوی فعال بود. دو ماهی طول کشید تا ما متوجه شدیم که او زندانی است، در زندان با او حرف زدیم و هر کاری کردیم حاضر نشد اعتراف کند که با گروههای محارب همکاری می کرد، به همین دلیل فهمیدیم که عنصر خطرناکی است. البته بعد از چند بار بازجویی مسوول پرونده تلاش زیادی کرد تا او را قانع کند که سلطنت طلب یا منافق است، ولی نتوانستیم با او توافق کنیم، به همین دلیل بازجو از دستش در رفت و ایشان را بعد از دو ماه آزاد کرد.

ما: لطفا بگوئید که برای چه دفعه سوم ایشان را دستگیر کردید؟
قاضی: بعد از آزادی ایشان اخباری منتشر شد که ما فهمیدیم " عماد بهاور مسوول شاخه جوانان نهضت آزادی" از زندان آزاد شده. ما این خبر را به بازجو نشان دادیم. بازجو اعتراف نکرد که ایشان عضو نهضت آزادی است، چون می گفت اعضای نهضت آزادی اکثرا مسن هستند و ایشان هنوز سی سالش هم نشده است. دو سه ماهی طول کشید تا بازجو قبول کرد که او عضو نهضت آزادی است و برای سومین بار ایشان دستگیر شد. دستگیری ایشان یک بار دیگر اقتدار امنیتی نظام را نشان داد، چون ایشان همان روز اول نه تنها اعتراف کرد که عضو نهضت آزادی است، بلکه از این حزب منحله دفاع هم کرد.

ما: اگر اعتراف کرد که عضو نهضت آزادی است، پس چرا آزادش کردید؟
قاضی: علتش این بود که ما بعد از اینکه ایشان اعتراف کرد هوادار نهضت آزادی است، متوجه شدیم که به دلیل کثرت کاری که قوه قضائیه داشت، یادمان رفته اعضای نهضت آزادی را دستگیر کنیم و برای قوه قضائیه افت کلاس بود که متهمی را به دلیل هواداری از یک تشکیلات دستگیر کند، ولی اعضای آن تشکیلات را دستگیر نکند. البته بازجو اعتراف کرد که اصلا یادش نبوده که باید اعضای نهضت آزادی را هم دستگیر کند. برای همین عماد بهاور را آزاد کردیم و چند نفر از رهبران نهضت آزادی را دستگیر کردیم.

ما: چه شد که ایشان را برای چهارمین بار دستگیر کردید؟
قاضی: بعد از دستگیری اعضای نهضت آزادی متوجه شده بودیم که اکثر رهبران نهضت افرادی مسن هستند و اکثر متهمان ما جوانان بودند و اصولا افرادی که جوان بودند برای بازجویی هم بیشتر به درد می خوردند، چون دردسر زیادی نداشتند و هزینه شان هم کمتر بود. خیلی از افراد مسنی که دستگیر می شدند بیمار بودند و باید دارو و غذای رژیمی به آنها می دادیم و در بسیاری از موارد نه تنها زن و بچه داشتند، بلکه نوه و نتیجه و فامیل بزرگی هم داشتند، برای همین به بازجو گفتیم که بخاطر مشکلات مالی قوه قضائیه از این به بعد کسانی را بیشتر دستگیر کند که هزینه کمتری داشته باشد. به همین دلیل بازجو تصمیم گرفت اعضای نهضت آزادی را آزاد کند و چون زندان خالی مانده بود، دوباره عماد بهاور را دستگیر کردیم.

ما: این دفعه تصمیم دارید به ایشان چه اتهامی بزنید؟
قاضی: فعلا سه مورد اتهام آماده داریم که هر سه تا مناسب است، یکی عضویت در ارتش سایبری است که البته شرایط خاصی دارد و شاید به این متهم نخورد، یکی جاسوسی است که فعلا بازارش خوب نیست و با توجه به شرایط متهم مذکور زیاد جواب نمی دهد، آخری هم تبلیغ علیه نظام است که اگر اتهامات دیگر جواب ندهد، مجبوریم از همین استفاده کنیم.

ما: برنامه تان برای سال آینده آقای عماد بهاور چیست؟
قاضی: فعلا به دانشگاه مازندران دستور دادیم ایشان را اخراج کند، به همین دلیل اگر برنامه ای برای سال آینده متهم داشته باشیم، به درس اش لطمه نمی زند، چون اصلا درسی ندارد. بر اساس وضع متهم قرار است ایشان تا فروردین با اتهام تبلیغ علیه نظام بازداشت باشد، منتهی چون اعتراف نمی کند، اوایل اردیبهشت آزادش می کنیم و اواخر خرداد بخاطر شرکت در اغتشاشات مربوط به سالگرد فتنه سبز دوباره دستگیرش می کنیم که برای تابستان بیکار نباشد. ولی چون از ماه شهریور دستگیری های جدید داریم و زندان پر خواهد بود، قصد داریم ایشان را سه ماهی آزاد کنیم. دو مورد هم برای پائیز و زمستان برنامه ریزی کردیم که احتمالا اجرا خواهد شد.

ما: در مورد ایشان دیگر توضیح دیگری ندارید؟
قاضی: توضیح دیگری دارم و آن اینکه احتمال دارد یک شعبه دادگاه را به اسم عماد بهاور دائر کنیم که فقط به پرونده ایشان رسیدگی کند که فعلا در دست بررسی است

منبع: www.Enabavi.com


share this: facebook

۱۳۸۸ اسفند ۲۶, چهارشنبه

به سکوتِ سردِ زمان / مهدی معتمدی‌مهر

تقدیم به دوست عزیزم عماد بهاور

به نام خدا
عماد جان سلام؛

بر آن بودم که تا چندی ننویسم اما نشد. این روزها بغض دست بر نمی‌دارد. دارم خفه می‌شوم و این حس، از حقیقتِ خفقانی حکایت دارد که در آن به سر می‌بریم. گیرم تو آن سوی دیواری و من این سوی اندوه. حالا ... روز است که دل‌تنگی بیداد می‌کند و فکر کردن به جای خالی تو، گریه را بی‌امان می‌سازد. گیرم، برای حفظ ظاهر هم که شده باید به کنجی رفت و لحظاتی چنین دشوار را به تنهایی سپری کرد.

دیدی که بالاخره نشد و من باز هم کار دست خودم دادم و دلم را رو کردم. امشب پس از مدت‌ها مجالی دست داد که موسیقی گوش کنم. از بخت بد با ” نامجو ” شروع کردم و همین اتفاق بی‌سبب، سبب شد که دیگر نتوانم چیزی را پنهان کنم.

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم

دیگر بس است. باید حال و هوایم عوض شود، شجریان گوش می‌کنم:

بهار دلکش رسید و دل به جا نباشد ………………………..

گریه را به مستی بهانه کردم …………………………………..

باد خزان وزان شد چهره‌ی گل نهان شد ……………………………
به من گفتی که دل دریا کن ای دوست همه دریا از آن ما کن ای دوست

دلم دریا شد و دادم به دستت مکش دریا به خون پروا کن ای دوست

…………………………………………

در این سرای بی‌کسی، کسی به در نمی‌زند ……………………..

یاری اندر کس نمی‌بینیم یاران را چه شد

امان از بیداد همایون!

ترانه‌ها یکی یکی می‌آیند و می‌روند و این اشک‌ها با هر نفس که بر می‌آید و با به یاد آوردن هر خاطره از تو شدت می‌گیرند، قلبم را به رخم می‌کشند. نمی‌دانم این ترانه‌ها را تا به حال چند بار گوش کرده‌ام اما این بار گویی در صدای استاد، خسی مقدس آوا می‌کند که از برتری و تسلط استاد آواز ایران در هنر آزادی‌خواهی و احترام به کرامت انسان سخن می‌گوید، تا هنرناشناسان دریابند که چنین آواز ِ بی‌نظیری تنها در خور ِ فرهنگ والای ملتی فرهیخته و رنج‌دیده است که همواره، حکومت جور را از خس و خاشاک پست‌تر شمرده و بی‌شمار حاکم ظالم را در خاک‌دان تاریخ ِ باعظمتش مطرود داشته است.

عماد جان!

می‌خواستم از دل‌تنگی‌هایم برای تو بنویسم و بگویم که ... روز است که تو را بازداشت کرده‌اند و بی هیچ اغراقی هر یک روز این مدت، برای من بیش از تمام ایامی که خودم زندان بودم، سخت‌تر گذشته است. گاه از شدت ناراحتی و فشار می‌لرزم و شاهد این لحظات ناهموار، همسر مهربان و دریا – دخترک معصومم که تو را عمو عماد صدا می‌کند – هستند که با شکیبایی و سکوت مرا تسلی می‌دهند. اگرچه هنوز هم درد کتف و دست چپم لحظه‌ای امانم نمی‌دهد و اگرچه می‌دانم که بازداشت دوباره‌ی من تا چه حدی می‌تواند در شرایط کنونی به همسر همراهم، دختر کوچکم و مادر بیمارم لطمه وارد کند، اما باور کن که گاهی آرزو می‌کنم ای کاش مرا هم گرفته بودند و الآن با تو بودم. این‌طوری شاید سبک‌تر می‌شدم. شاید هم فرصت خوبی بود که در ثانیه‌های دراز زندان با هم به آینده و چگونگی ادامه راه می‌اندیشیدیم. چرا که هنوز راهی طولانی در پیش است. به قول آن عزیز که خداوند برایمان حفظش کند، استبداد در هیبت کوه دماوند بر جاست و ناخن‌های ما به انتظار.

همچو فرهاد بود کوهکنی پیشه‌ی ما کوه ما سینه‌ی ما ناخن ما تیشه‌ی ما

می‌خواستم برایت تعریف کنم که مادرم به شدت بیمار است. پایش را دارند تکه تکه قطع می‌کنند اما هیچ فایده‌ای ندارد و من هم هیچ کاری از دستم بر نمی‌آید. نمی‌خواهم کسی را مقصر بدانم اما بی‌تردید فشار عصبی ناشی از بازداشت من در شدت گرفتن بیماری ایشان موثر بوده است و همین باعث پریشانی بیش از حد من شده که چرا باید هزینه‌ی عقاید و عملکرد یک نفر را دیگری بپردازد. می‌خواستم از لحظه‌های این رنج‌ متمادی با تو صحبت کنم، اما نمی‌شود، چرا که تو نیستی و نمی‌توان این‌ها را گفت و نگفت که مادرِ عماد بهاور هم در تمام این روزها حتی موفق به ملاقاتی چند دقیقه‌ای با فرزندش نشده است و نمی‌توانم پنهان کنم که وقتی به دیدار ایشان رفته بودم، غمگین بود و به تماس تلفنی کوتاهی قانع.

روزگار سخت است اما ایمان تو سخت‌تر و این حقیقتی است که حتی دیوارهای ستبر اوین هم نمی‌توانند انکار کنند، فریاد پایداری تو تا عرش رسیده، نشان به آن‌که که به رغم فضای سنگین جاری، هیچ یاس و تردیدی در جان دوستانت راه نیافته است. ... به یاد داشته باش که زمانه‌ی دیگری است و زمانه‌ی دیگر، روش‌ها و تاکتیک‌های خود را می‌طلبد، از جور و تقلب مردم‌گریزان نااهل باید به مکر الهی توسل جست و از یاد مبر که خود بارها خوانده‌ای ” لا یکلف الله نفسا الا وسعها “.

هدف ما آزادی مردم ایران بوده و خدا را سپاس که هدف و راهی درست برگزیده‌ایم. ما گفته‌ بودیم، بارها گفته بودیم که سهمی از قدرت نمی‌خواهیم و جنگ قدرت نداریم. ما به اصلاح قدرت اندیشیده بودیم و اندیشه‌ی استبداد و استحمار آزارمان می‌داد. وقایع این روزها نیز به وضوح، صحت و ضرورت این دغدغه را نشان داد و آشکار ساخت که نخستین گام و مهم‌تر از آن که چه کسی بر کرسی دولت بنشیند، اصلاح ساختار حکومت و شیوه‌ی حکم‌رانی است. ما به جنبشی پیوسته‌ایم که صد سال است بر ضد قدرت مطلقه مبارزه می‌کند و به آرمانی دل دادیم که هزاران سال است با فرعون‌ها و نمرودها و ابوسفیان‌ها و چنگیز خان‌ها و ناصرالدین‌شاه‌ها و رضاخان‌ها مبارزه کرده است.

عماد اعتراف کن!

بگو که آمریکایی‌ها این جنجال را به راه انداخته‌اند. بگو صهیونیست‌ها عامل اغتشاش بوده‌‌اند. بگو تقلبی در کار نبوده است و احمدی نژاد صاحب 24 میلیون رای است. بگو که برانداز بوده‌ای. بگو که برای تضمین سلامت انتخابات در ایران هیچ نیازی به نظارت بین‌المللی نیست و وجود و حضور مبارک آقای محصولی و حضرت آیت الله العظمی جنتی بارزترین نشانه و موجب تایید آرای اعلام شده است. حتی بگو وقتی از قبل نتیجه انتخابات را امام زمان (عج) تعیین می‌کند چه اصراری در به زحمت انداختن مردم و کشیدن ایشان به پای صندوق‌ها و پرداخت میلیاردها تومان هزینه وجود دارد؟ پولی که حق دولت عدالت‌گرا و مهرورز است تا به هر که می‌خواهد ببخشد و پولی که می‌تواند در حساب‌های خارجی به نفع مستضعفان و محرومان انگلیسی و آلمانی و ونزوئلایی ذخیره شود، پولی که حتی بلوکه شدن آن نیز منشاء خیرات است و می‌تواند در رسوا کردن دشمنان انقلاب و ایادی غرب حماسه بیافریند. بگو که در جلسات شاخه جوانان علیه نظام سخن گفته‌ایم حتی اگر صلاح دیدی گناه همه‌ی این ها را به گردن من و ما بیانداز. بگو! هر چه که می‌خواهند بگو اما زودتر بیا بیرون و بدان که این تلویزیون آن‌قدر بی‌اعتبار و حقیقت این انتخابات، آن قدر عیان است که حتی اگر صد برابر این‌ها را هم بگویی و از این جعبه‌ی سیاه پخش کنند، ذره‌ای از عزت و اعتبار تو در نظر دوستانت کم نخواهد شد و روزی که یکی از همین روزهاست و تو از در فولادی اوین پا بیرون می‌گذاری، اندکی از گرمای محبت دوستانی که در آغوشت می‌فشرند، کاسته نخواهد شد. دوستانی که حالا به مراتب افزون از یاران تو در نهضت آزادی ایران محسوب شده و میلیون‌ها آحاد ملتی را در بر می‌گیرد که در نهضتی برای آزادی مردم ایران مشارکت جسته و خسته و ناامید از صندوق‌های بی‌زبان رای، این روزها حق خود را در خیابان‌ها جستجو می‌کنند.

عماد جان !

اعتراف کن و در همان حال به یاد داشته باش که نه تو قرار است از عمار یاسر بیشتر مقاومت کنی و نه آن‌ها که مورد عتاب ظاهری قرار داده‌ای، شان خود را از پیامبر اکرم (ص) بالاتر می‌دانند. من فقیه نیستم اما فتوا می‌دهم که امروز روز پایداری در بیرون زندان است. دوستان تو به حضورت نیاز دارند، جامعه به اعتدال و خردورزی تو نیاز دارد. به رغم ِ شدت‌عمل‌گرایی ِ نوکیسه‌گان تمامیت‌خواه، جنبش اصلاح‌طلبی ایران رو سوی قله‌های پیروزی دارد و اقتدار این جنبش، آن‌قدر عیان است که دشمنان قسم‌خورده‌ی جبهه‌ی آزادی مردم ایران را متفرق ساخته است. برخی حتی به اردوی دمکراسی‌خواهان پیوسته‌ و حساب خود را جدا کرده‌اند از کسانی که به روی جان و آزادی مردم ایران تیغ کشیده‌اند.

برای نخستین بار است که در طول صد سال گذشته جنبشی شکل گرفته است که رهبری آن متعلق به مردم است و روحانیت مترقی و پیشرو، بدون برخورداری از حقوق و شان ویژه‌، همه‌ی کسانی که خواهان تغییر وضع موجود هستند را فارغ از تمایزات عقیدتی، جنسیتی و سیاسی، خودی دانسته و دوشادوش مردم و در صف مقدم با استبداد می‌ستیزند. حالا کدیورها و قابل‌‌ها و منتظری‌ها و صانعی‌ها و اشکوری‌ها که به قرائتی از اسلام باور داشتند که با دمکراسی و حقوق بشر سازگار می‌نمود و جرمشان آن بود که می‌گفتند: حکومت جور مشروعیت ندارد و نمی‌تواند حافظ منافع مردم باشد، هزاران هزار تکثیر شده‌اند و حالا همان وقتی است که خاتمی و کروبی نیز نه با کشیدن عبایی بر دوش و نه حتی به دعوی اهالی دولت که به صفت روحانی ِ دردمندِ دین‌ و مملکت در عرصه حضور یافته‌ و هیات مردم را بر هیبت مقام و کسوت ردا ترجیح داد‌ه‌ و به دور از تمامت مفتیان بدنام ِ دنیاطلبِ قدرت‌گرا، نامی و جایی دیگر را در تاریخ برای خود رقم زده‌اند. به قول خواجه‌ی شیراز:

ز کوی میکده دوشش به دوش می‌بردند امام شهر که سجاده می‌کشید به دوش

صدای استاد شجریان و شعرسعدی همراه می‌شوند:

جماعتی که نظر را حرام می‌دارند نظر حرام بکردند و خون خلق حلال
عماد عزیزم!

به تلویزیون برو و بگو که کودتا نشده است و این دولت را به رسمیت می‌شناسی و رییس این دولت، مردمی‌ترین رییس جمهور ایران است. بگو که این انتخابات، سلامت برگزار شده است، بگو که صدها فعال سیاسی، اجتماعی و حقوق بشر که این روزها به زندان افتاده‌اند، همه و همه توطئه‌گر و بدخواه بوده‌اند. بگو که سعید حجاریان جانباز نیست و قصد انقلاب مخملی داشته است. بگو آن کسی که در شهرداری تهران 300 میلیارد تومان بدون سند هزینه کرده است، مهندس توسلی بوده، هم او که هرگز در راستای تقویت فرآیند دمکراسی هیچ کاری نکرده، بگو که بیش از دویست و هفتاد میلیارد دلار درآمد نفتی چهار سال گذشته را میر حسین موسوی تلف کرده است، حتی بگو که تاج‌زاده در انتخابات مجلس ششم تقلب کرده و ای کاش آن روزها آقای دانشجو نمی‌گذاشت آن تقلب صورت بگیرد و اصلاح‌طلبان دو سوم کرسی‌های مجلس را به پشتوانه‌ی آرای ملت بگیرند. مگر بعدها معلوم نشد که این‌ها خائن بوده‌اند و با استفاده از حق غیرقانونی استعفا خواهان حاکمیت نامفید مردم شده‌اند.
دوست عزیزم

همه‌ی این حرف‌ها را و صدها برابر این حرف‌ها را بگو اما هرچه زودتر بیا بیرون. من از زبان میلیون‌ها یار ناشناخته‌ای که این روزها لحظه‌ای همدیگر را تنها نمی‌گذارند و در سرنوشت یکدیگر سهیم‌اند، رازی را با تو در میان می‌گذارم. ما قرار گذاشته‌ایم که دست هر که اعترافاتش را تلویزیون آقای ضرغامی پخش می‌کند دوستانه‌تر بفشاریم. از همین رو امیرحسین مهدوی را عزیزتر از پیش می‌شناسیم و او چند روزی است که نه تنها عضو شورای مرکزی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی است که عضو افتخاری شورای مرکزی تمامی احزاب اصلاح‌طلب دمکراسی‌خواه ایران محسوب می‌شود. او نفس خود و حق سکوت خویش را نادیده گرفت تا جنبش را تنها نگذارد و ما هم این خدمت و فداکاری او را ارج می‌نهیم. هزار و یک کار نمانده داریم که بر دوش من و ما بدون یاری تو سنگینی می‌کند. انتظار خروج هرچه زودتر تو را دارم. حالا که تمامیت‌خواهان و دشمنان اصلاح‌طلبی تیغ عریان کشیده‌اند و حاکمیت قانون و حاکمیت ملت را آشکارا هدف گرفته‌اند دو کار اساسی بر جا مانده است. یکی آن که باید دوباره و در شرایط دشوار کنونی با منطق و استدلال بر ضرورت تداوم روش اصلاح‌طلبی تکیه کنیم و مردم بیشتری را به همراهی در این مسیر پرسنگ اما مطمئن متقاعد سازیم و بر شمار دوستان و وحدت دوست‌داران آزادی و دمکراسی با هر گرایش و سلیقه‌ و تفکر بیافزاییم و دیگر آن که باید کوله‌بار خود را برای بازگشت مجدد به زندان ببندیم. هر بار که به زندان بازگردیم همراهان بیشتری خواهیم داشت. پس هرچه زودتر بیا بیرون، نه برای آن که عافیت‌طلبی کنیم، تنها بیا تا با فوجی انبوه به سوی اوین بازگردیم. زندان‌ها را آن قدر پر می‌کنیم که زندان‌سازها و زندان‌بان‌ها ناامید شوند.
آخرین تصنیف:

به سکوت سرد ِ زمان ………………..
مهدی معتمدی مهر


share this: facebook

شکوائیه‌ی همسر عماد بهاور به دادستان تهران

همسر عماد بهاور پس از بازداشت او در ۲۲ اسفند نامه ای به دادستان تهران نوشته و در آن به حمله ی ماموران امنیتی به خانه خود اعتراض کرده است.

به گزارش «میزان خبر» مریم شفیعی در نامه خود، به انتقاد از رفتار اهانت آمیز و خشن ماموران با خود و مادر بهاور پرداخته است و با اشاره به بازرسی و توقیف اموال خود و همسایگان به جعفری دولت آبادی یادآور می شود همه ی این رفتارها به گفته ی ماموران با حکم و اجازه ی او صورت گرفته است.

او همچنین با اشاره به عدم صدور قرار بازداشت برای همسر خود علی رغم اصرار مامورین امنیتی در روز ۱۶ اسفند و استنکاف نکردن بهاور از قانون، بازداشتهای مکرر وی را خارج شدن پرونده از حیطه ی قانونی و شخصی شدن آن تلقی کرده است.

شفیعی در خاتمه ی نامه خود از دادستان تهران درخواست کرده است؛ که به رفتار خلاف قانون ماموران امنیتی که خود را تحت امر او معرفی کرده اند، رسیدگی کند.


share this: facebook

۱۳۸۸ اسفند ۲۵, سه‌شنبه

برای عماد بهاور که همچون نامش استوار ایستاده است / فاطمه شمس

برای وجدان کردن نیک‌سرشتی بعضی‌ها، لازم نیست زمان زیادی از آشناییت با آنها بگذرد. گاهی حتی یک نگاه، یک لبخند و شنیدن یک جمله از دهانشان کافیست تا بر تو معلوم شود با آدمی عادی روبرو نیستی. به قول گفتنی، رنگ رخساره بعضی‌‌ها به طرفه‌العینی خبر از سر نیک درونشان می‌دهد. عماد بهاور یکی از آن معدود آدم‌هاست که هر کس در محفلی، هر چند مختصر و کوتاه، با او هم‌سخن شده باشد به نیک‌خواهی و پاک‌نامی‌اش شهادت می‌دهد. چند ماهی بیشتر از شکل‌گیری هسته مرکزی پویش موج سوم نگذشته بود که عماد بهاور در پاسخ به اظهارات یکی از فعالان سیاسی- دانشجویی سابق ایران در مورد ابراهیم یزدی، یادداشتی به غایت مستدل و استوار بر منطق نگاشت. در آن یادداشت، بهاور با تکیه بر مستندات تاریخی، اتهامات بی‌پایه‌ای که متوجه ابراهیم یزدی شده بود را رد کرد.


بعد از خواندن آن یادداشت، روزی در جمع اعضای هسته مرکزی از او به خاطر دفاع اخلاقی و به جایی که از ابراهیم یزدی کرده بود، تشکر کردم. لبخندی زد، سرش را شرم‌آگین به زیر انداخت و معصومانه نگاه از من برگرفت و هیچ نگفت. احساس کردم شاید نباید در میان جمع چیزی در مورد آن یادداشت می‌گفتم. گذشت و جلسه تمام شد و بچه‌‌ها رفتند. شب از همسرم پرسیدم که جریان از چه قرار بود و اینکه آیا من اشتباهی مرتکب شده‌ام. جواب آمد که نجابت و اخلاق و آرامش عماد همیشه زبانزد دوستانش بوده و هست. آن عرق خجلت و شرمی هم که امشب بر پیشانی‌اش نشست از همان جنس بود و نه از سر ناراحتی. راست گفته بود. آدم‌های خوبی چون او همیشه از تعریف و تمجید در جمع معذب می‌شدند. یکی از خواص روزگار جوانی همین باد به غبغب انداختن‌ها و توهم‌زدگی‌هاییست که گریبان کسانی که «آن»ی دارند را زود می‌گیرد. با کوچک‌ترین امتیازی بر خود غره می‌شوند و از سر نخوت بادی به غبغب می‌اندازند و تشخیص رفیق و نارفیق برایشان دشوار می‌شود. عماد بهاور اما در آن هیات نجیب، با دلی سربلند و سری سربه زیر/ از این دست را عمری به سر برده (بود)*!


قصه نجابت او درهمان داستان خلاصه نشد. اگر قرار بود به سکوت و متانت عماد تکیه کنم و از همسرم جویای نام و مقامش نشوم، سال‌های سال نمی‌فهمیدم که او با آن همه افتادگی، رئیس شاخه جوانان یکی از احزاب به نام و محبوب و پرطرفدار اصلاح‌طلب، نهضت آزادیست. بعدها با خواندن یادداشت‌های نغزش، با قلم و اندیشه‌اش آشناتر شدم و دریافتم که آنچه او از سال‌ها پیش برایش هزینه هنگفتی پرداخته، همان سرمایه بی‌پایان اندیشیدن است که در دوره‌های مختلف حیات اصلاح‌طلبی، جرم بزرگانی چون تاجزاده، حجاریان، امین‌زاده و دیگر عزیزان دربند هم بوده و هست. این بار نخست نیست که هفته‌ها از بازداشت عماد بهاور می‌گذرد. او تا به حال بارها به جرم خوش‌فکری، توانگری و دلسوزی و تعهدش اسیر دست متحجران و سنگ‌کیشان شده است. پیش از انتخابات هم او را با خشونت از دفتر کارش ربودند و چهار روز حبسش کردند. اما او آن‌قدر منصف و نجیب بود که وقتی آزاد شد و شرح داستانش را داد، گفت برخورد با من به غیر از نحوه ورود به دفتر و ضرب و شتم به هنگام بازداشت، منصفانه بود. او در پس قصه‌سرایی و اسطوره‌سازی از خودش برنیامد و بی‌هوا به های و هوی برنخواست. اکنون نیز بعد از حاکمیت مجدد دولت دروغ به جرم صداقتش دوباره محبوس است و علی‌رغم آزادی بسیاری از جوانان نهضت آزادی خبری از این عضو خوش‌فکر و نجیب هسته مرکزی پویش «موج سوم» در دست نیست.


ممکن است این سوال در ذهن بسیاری نقش بندد که علی‌رغم آزادی‌‌های اخیر، چرا عماد بهاور هنوز در بند است؟ پاسخ این سوال، ساده و البته بسیار مهم است. عماد بهاور در بند است چون هنوز تن به سازش و انصراف از عضویت در حزب متبوعش نداده و در راه باور سیاسی‌اش استوار و مقاوم ایستاده است. عماد بهاور در بند است چون هنوز حاضر نیست هویت و آرمان سیاسی و قانونمدارانه خویش را قربانی بی‌منطقی، قانون‌شکنی و دروغ کند. عماد بهاور هنوز در بند است چون هنوز تن به پذیرش مصلحت و انکار حقیقت نداده است.

عماد بهاور نه فقط برای تعهد و توانگری‌اش که برای اخلاق‌مداری و دین‌باوری‌اش زندانیست. او مثل تمام آزاداندیشان جوان دیگر همچون سمیه توحیدلو، شهاب‌الدین طباطبایی، سعید نورمحمدی، محمدرضا جلائی‌پور و سایر جوانان خوش‌فکر، حقیقت‌جویی را به رهایی کاذب و ساخته دست آنانی که دروغ را بت عیار خویش ساخته‌اند و صبح و شام، مردان و زنان حق‌طلب را به قربانگاه بتکده خویش می‌برند، ترجیح داده است.


عماد همچون نامش استوار و راست قامت ایستاده و خم به ابرو نیاورده است. آنانی که به خیال خام خویش، به دنبال شکستن این عمود استوارند، خود بهتر می‌دانند که او مردانه ایستاده است. ما به قدرت زانوانت ایمان داریم برادر! بایست و راست بگو تا دروغ زیر قدم‌های بلندت نفس کم بیاورد.

تکیه‌گاه عماد، چهره آرام و متین و قلب مطمئن زنیست مریم-نام که همچون نامش پاک دل و صبور است. او روحی بزرگ دارد که فرومایگی‌هایی از این دست در آن اثر نخواهد کرد. مریم و عماد بر شانه‌‌های هزاران زن و مرد دلیر ایرانی، مغرور و سرافراز ایستاده‌اند و لحظه‌ای از آرمانشان عقب نخواهند نشست. شبان و روزان دوری‌ اینان پر است از چهره‌های پرمهر یکدیگر و خاطرات شیرینی که از با هم زیستن دارند. هر ثانیه که بر این دوری بیفزایید، برگی بر محبت دیرین اینان و ذره‌ای بر نکبت وجود اندوهگین و بی‌بهره‌‌تان از عشق خواهید فزود.

حال این گوی و این میدان!


* اصل بیت: دلی سربلند و سری سر به زیر/ از این دست عمری به سر برده‌ایم (شاعر: زنده‌یاد قیصر امین‌پور)


share this: facebook

۱۳۸۸ اسفند ۲۴, دوشنبه

مقصد همان آغاز بود / آخرین یادداشت عماد بهاور پیش از بازداشت اخیر

اكنون براي ما روشن است كه تمام آنچه پيش و پس از دهمين دوره انتخابات رياست جمهوري رخ داد، حاصل راه حل بسيار ناشيانه اي براي حل مسئله "بحران رهبري" در آينده نظام جمهوري اسلامي بود كه توسط بخشي از نيروهاي امنيتي و نظامي طراحي شده بود. راه حلي كه نه تنها بحران مذكور را مرتفع نكرد بلكه صدمات و لطمات جبران ناپذيري به ساختار و مشروعيت نظام سياسي وارد ساخت.

حاكمان فعلي تلاش مي كنند كه در ظاهر، وجود هر نوع بحران سياسي را در كشور انكار كرده و برعكس، اصلاح طلبان را در بن بست نشان دهند. اما تحليل رفتار و تصميمات آن ها در انتخابات اخير و در مواجهه با "جنبش سبز" خلاف اين مدعا را اثبات مي كند. "بحران سياسي" در بدترين حالت خود در شكل "بحران مشروعيت" بروز مي كند و "بحران مشروعيت" نيز در حادترين شكل خود در "بحران رهبري نظام" نمود مي يابد. بنابراين نظام نه تنها درگير يك بحران سياسي است كه بايد متذكر شد اين بحران يك بحران عادي نبوده و از بدترين نوع خود مي باشد.

"رهبر آينده نظام چه كسي خواهد بود؟"، "مكانيسم انتخاب رهبر آينده چگونه خواهد بود؟"، "آيا تداوم رهبري ولايت فقيه در چارچوب قانون اساسي و مكانيسم هاي فعلي ميسر است؟"، اين ها سوالات و مسائلي هستند كه سال ها ذهن اصلاح طلبان، محافظه كاران و بنيادگرايان را به خود مشغول كرده است؛ حوادث انتخابات اخير نيز به تعبيري حاصل بلند فكر كردن اين طيف هاي سياسي درباره همان سوالات بود. اين حوادث البته حاصل "اقدام جدي" طيف بنيادگراي حاكميت در ارائه راه حل براي سوالات فوق نيز بود. تبعات اين اقدام طوفان زا و خانمان برانداز آشكار ساخت كه حل بحران مذكور با ارائه "راه حل هاي ساده انگارانه" ممكن نيست و "بحران" و "بن بست" بسيار جدي تر از آن است كه با ماجراجويي هاي يك طيف نظامي بتوان به رفع آن پرداخت.

ماجرا از چه قرار بود؟

ماجرا از زماني شكل جدي به خود گرفت كه طيف بنيادگراي نظام، شامل گروه هاي نظامي و شبه نظامي و روحانيون تندرو، اقدامات عملي خود را براي فراهم سازي شرايط مناسب براي "دوران انتقال رهبري" آغاز كرد. آغاز رهبري آيت الله خامنه اي، با اجماع نسبي طيف هاي مختلف درون حاكميت همراه بود و وي توانست در ابتدا با نوعي عملكرد فراجناحي، تاحدي انسجام و ثبات را براي نظام فراهم سازد. روي كار آمدن دولت اصلاح طلب در دوران رهبري ايشان نيز بسياري از گروه هاي سياسي را به اين نتيجه رساند كه امكان فعاليت و اصلاح بدون آنكه كليت نظام دچار تهديد جدي و عدم ثبات شود، ميسر است. اما چه تضميني بود كه اين ثبات و انسجام تداوم يابد؟

هيچ تضميني وجود نداشت كه دوران انتقال رهبري به "رهبري جديد" از چنان انسجام سياسي برخوردار باشد. تحليل ها و شواهد نشان مي داد كه نظام در دوران انتقال رهبري دچار تنش هاي جدي خواهد شد و اين تنش ها موجوديت آن را نيز تهديد خواهد كرد. اين بود كه تمام طيف هاي سياسي درون نظام، از اصلاح طلب گرفته تا محافظه كار و بنيادگرا، در چارچوب مباني فكري خود سعي در ارائه راه حل هايي براي گذار از اين دوره داشتند. به دلايلي كه قابل ذكر نيست، اين بنيادگرايان بودند كه امكان ارائه راه حل خويش را به صورت عملي پيدا كردند. آن ها ماموريت يافتند تا با برقراري يك «حكومت نظامي» و يكدست سازي حاكميت و برقراري سكوت در عرصه سياسي، شرايط مناسب را براي دوران انتقال رهبري فراهم سازند. اينگونه بود كه در سال 1384، «محمود احمدي نژاد» براي پست رياست جمهوري و براي فراهم ساختن شرايط مناسب برگزيده شد.

راه حل بنيادگرايان چه بود؟

بدترين مدل ثبات سياسي آن است كه سرنوشت يك نظام سياسي را به سرنوشت يك فرد گره زنند، چراكه هرگونه تغيير در راس نظام، كليت ساختار نظام را دچار بحران و تهديد مي كند. اين مسئله در نظام هاي پادشاهي با ايجاد مكانيسم "سلطنت موروثي" و انتخاب فرزند يا اقوام پادشاه به عنوان وليعهد، به نوعي حل شده است و فوت پادشاه و جانشيني وليعهد يك روال طبيعي و مشروع محسوب شده و كليت ساختار نظام را تهديد نمي كند. اما در ساختار نظام فعلي جمهوري اسلامي، نه مكانيسم هاي سلطنت موروثي وجود دارد و نه مكانيسم هاي دموكراتيك انتخاب رهبران جديد. از يك سو "ظاهرا" مجلس خبرگانِ منتخبِ ملت وظيفه انتخاب رهبر جديد را برعهده دارد، اما از سويي ديگر، مكانيسم "نظارت استصوابي شوراي نگهبان" باعث شده كه نمايندگان بخش قابل توجهي از مردم در مجلس مذكور حضور نداشته و در تعيين رهبر جديد نقشي نداشته باشند. به همين دليل اصل مشروعيت و مقبوليت رهبر جديد از سوي مردم (به روال نظام هاي دموكراتيك) در ساختار فعلي و با وجود نظارت استصوابي شوراي نگهبان كاملا زير سوال است.

اما راه حل بنيادگرايان چه بود؟ همانطور كه مي دانيم، بنيادگرايان به تبعيت از روحانيون تندرويي چون "آيت الله مصباح يزدي" هيچگاه معتقد به انتخاب رهبر و ولي فقيه توسط مجلس خبرگان نبوده و با اين اصل قانون اساسي همواره مخالف بوده اند. تاكيد ايشان بر "نظريه كشف و نصب" است نه انتخاب. لذا راه حل بنيادگرايان براي حل بحران رهبري در دوران انتقال، چيزي شبيه به نظريه سلطنت موروثي است با اين تفاوت كه رهبر جديد لزوما وارث خوني رهبر پيشين نيست. از ديد ايشان، ولي فقيه فعلي مي تواند نظر بارگاه الهي (يا حضرت ولي عصر) را در مورد گزينه رهبر آينده جويا شود و پس از اطلاع، فرد مذكور را به مجلس خبرگان "معرفي" كند. مجلس خبرگان نيز با تاييد رهبر جديد به نمايندگي از ملت با وي "بيعت" كرده و در واقع مقبوليت مردمي وي را آشكار مي سازد. بنابراين رهبر جديد توسط رهبر قبلي منصوب (كشف و معرفي) مي شود و مشروعيت الهي مي يابد و با تاييد مجلس خبرگان (بيعت غيرمستقيم مردم) مقبوليت مردمي پيدا مي كند.

نظريه بنيادگرايان چيزي جز بازسازي "نظريه خلافت" در عصر جديد نيست. مجالس "خبرگان" و "شوراي اسلامي" نقشي جز تاييد خلافت و مشورت دهي به خليفه نخواهند داشت. "بنيادگرايان شيعه" از اين نظر بسيار شبيه "بنيادگرايان سني" عمل مي كنند. بنيادگرايان فكر مي كنند كه با عملي ساختن نظريه فوق، تنش هاي دوره هاي انتقال رهبري به حداقل خواهد رسيد و اين تنش ها درحد اعتراضات محدود و بي خطر سياسي باقي خواهد ماند. بدين ترتيب رهبر آينده توسط رهبر فعلي معرفي خواهد شد و مجلس خبرگان نيز وي را تاييد خواهد كرد.

اما مشكل بنيادگرايان، عملي ساختن اين نظريه بود نه نوشتن آن بر روي كاغذ كه اين نوشته ها از زمان "شيخ فضل الله" بر روي كاغذ وجود داشته است. چگونه مي شود با وجود احزاب و گروه هاي اصلاح طلب، نشريات و روزنامه هاي گوناگون و نخبگان سرشناس و روحانيون مخالف سرسخت اين نظريه، آن را در عمل پياده ساخت؟ آيا در چنين فضاي سياسي– مدني متكثري امكان اجراي آن پروژه وجود داشت؟

پروژه بنيادگرايان چگونه كليد خورد؟

بنيادگرايان ماموريت يافتند تا با ايجاد يك حكومت نظامي به يكدست سازي فضاي سياسي و فراهم ساختن شرايط لازم براي معرفي رهبر جديد اقدام كنند. براي اين هدف، احمدي ن‍ژاد در سال 1384 به عنوان رياست جمهوري برگزيده شد و اكثر پست هاي دولت وي را نظاميان سابق اشغال كردند. پروژه بنيادگرايان در "دو بخش" و براي دو دوره رياست جمهوري احمدي نژاد طراحي شده بود. در چهار سال اول، وي ماموريت داشت تمام پتانسيل هاي ايجاد شده در عرصه مدني در دوران اصلاحات را از بين برده يا تحت كنترل درآورد. در واقع اين دوره، "دوره بازگشت به نقطه صفر" بود. در اين دوره، احزاب سياسي، انجمن هاي دانشجويي، "ان جي او"ها و مطبوعات مستقل به شدت تحت فشار قرار گرفته و تضعيف شدند تا شرايط به دوران پيش از سال 1376 نزديك شود.

قسمت اصلي پروژه اما به دور دوم رياست جمهوري احمدي ن‍ژاد مربوط مي شد. دوره دوم، "دوره حذف" بود. دو دسته از فعالين سياسي بايد حذف مي شدند؛ يك دسته كه "مانع" بودند و يك دسته كه "هدف" بودند. اصلاح طلبان مانعي بر سر راه پروژه محسوب مي شدند. طبق پيش بيني ها، طبيعي بود كه ايشان نسبت به تخلفات گسترده و عيان در انتخابات اعتراض كنند؛ پس سناريويي نوشتند تا به بهانه "انقلاب مخملين" و با اتهام واهي "براندازي نرم" به دستگيري گسترده اصلاح طلبان و حذف ايشان از عرصه سياسي بپردازند.

دسته دوم كه هدف اصلي پروژه حذف بودند، شامل طيفي از محافظه كاران ميانه رو و سنتي مي شدند كه حول محوريت "هاشمي رفسنجاني" گرد آمده بودند. هدف، حذف هاشمي و اطرافيان وي بود چراكه از ديد بنيادگرايان اين دسته از افراد در تعيين رهبر آينده نظام نقشي موثر خواهند داشت. پيش از اين و در دوره اول رياست جمهوري احمدي ن‍ژاد چندين بار سعي شد تا با پرونده سازي براي اطرافيان هاشمي همچون "روحاني"، "موسويان" و "مهدي هاشمي"، زمينه هاي لازم را براي دستيابي و ضربه به هاشمي فراهم آورند كه البته چندان موفقيت آميز نبود. "پروژه حذف هاشمي" قرار بود با حمله احمدي نژاد به هاشمي در مناظره با موسوي كليد بخورد و پس از آن امت انقلابي كار را يكسره كنند.

بدين ترتيب، با زنداني ساختن 500 تن از فعالين سياسي و مدني و اخراج محافظه كاران ميانه رو از حاكميت، فضاي لازم براي گذار از دوره انتقال رهبري پديد مي آمد. در چنين فضايي حتي امكان تغيير قانون اساسي براي تطبيق بيشتر با "نظريه كشف و نصب الهي" نيز فراهم مي شد. اما چنان كه ديديم، اين پروژه به ميل بنيادگرايان پيش نرفت؛ جنبش سبز آغاز شده بود.

چه اتفاقي رخ داد؟

اين موضوع كه "جنبش سبز" چگونه شكل گرفت و منشاء پيدايش آن چه بود، بحث هاي مفصل تري را مي طلبد كه بيان آن ها در اين يادداشت ممكن نيست. اما روشن است كه اين جنبش نقشه هاي بنيادگرايان را كه سال ها براي تحقق آن زحمت كشيده بودند نقش بر آب كرد. نه تنها زمينه هاي لازم براي گذار از دوره انتقال رهبري فراهم نيامد، بلكه عرصه سياسي دچار تنش و تشتت فراوان شد. بنيادگرايان انتظار داشتند كه پس از انتخابات و پس از يك دوره اعتراضات محدود، شاهد سكوت، ياس و انفعال مردم و فعالين سياسي باشند اما قضيه دقيقا برعكس شد؛ اعتراضات بالا گرفت و مردم اميدوارتر و فعال تر شدند. حتي بسياري از مردم غيرسياسي و بي تفاوت، سياسي شده بودند. يعني نه تنها مردم سياسي منفعل نشدند كه مردم غيرسياسي نيز فعال شدند.

پروژه بنيادگرايان شكست خورد. اصلاح طلبان بر سر مواضع خود ايستادند و عقب نشيني نكردند. زنداني كردن اصلاح طلبان چندان موثر واقع نشد و نتيجه مطلوب به بار نياورد. حتي مقاومت بسياري از اصلاح طلبان در برابر پروژه، براي بدنه تشكيلاتي آن ها انگيزه بخش و مايه اميدواري بود. "هاشمي رفسنجاني" با درايت مثال زدني اش، هرگونه فرصت حذف را از دستان بنيادگرايان ربود. وي نه تنها جايگاه خود را از دست نداد بلكه كاملا آگاهانه فاصله پيشين خود را با جايگاه رهبري حفظ كرد.

راه حل بنيادگرايان براي گذار از دوره انتقال رهبري بسيار ناشيانه و ساده انگارانه و تنها مبتني بر "استفاده از زور و قدرت" بود. آن ها فكر مي كردند تنها استفاده از "تكنولوژي" و "پول" براي رسيدن به هر هدفي كافي است. بنابراين نتايج بدست آمده كاملا عكس بود. ساختار مشروعيت نظام به شدت آسيب ديد و يك شبه، وجهه ملي و جهاني آن تيره گشت؛ بسياري از همپيمانان بين المللي و ايدئولوژيك نظام دچار شك و ترديد شدند؛ ثبات و انسجام نظام دچار مخاطره جدي شد و شكاف و دودستگي ميان مردم و ميان نخبگان به ميزان حداكثر خود رسيد.

به اين ترتيب، در طي هشت ماه پس از انتخابات تمام تلاش بنيادگرايان آن بود كه با استفاده از همان تكنولوژي ها و پول ها، شرايط را به دوران پيش از انتخابات بازگردانند. آن ها مي خواستند اشتباهات گذشته خود را با اشتباهات ديگري بپوشانند و تلاش كردند كه "خيانت" خويش به مردم و كشور را در پشت "خشونت" پنهان كنند. هركاري كه كردند اما نتيجه بدتري در پي داشت.

ضربه اي كه بنيادگرايان به نظام سياسي ايران وارد كردند، هيچ نيروي اپوزيسيوني قادر به انجام آن نبود. مسئوليت تمام اتفاقات رخ داده پس از انتخابات و تمام صدمات وارده بر نظام برعهده نظاميان و شبهه نظامياني است كه طراح پروژه مذكور بودند. آن ها كساني بودند كه تنها بر "بزار" و "ثروت" تكيه كردند و موجوديت نظام را بازيچه اميال سيري ناپذير خود در دستيابي نامحدود به پست هاي سياسي و منابع مالي در طي بيست سال آينده نمودند.

نقش محافظه كاران ميانه رو چه بود؟

سال گذشته و هنگامي كه هنوز چندماه به انتخابات رياست جمهوري باقي مانده بود، بخشي از "محافظه كارانِ سنتيِ ميانه رو" به اصلاح طلبان پيغام داده بودند كه كانديدايي در انتخابات معرفي نكنند و درعوض از كانديداي آن طيف (مثلا قاليباف يا لاريجاني يا رضايي) حمايت نمايند. استدلال اين بود كه درصورتي كه اصلاح طلبان كانديدا نداشته باشند، اجماع محافظه كاران در حمايت از احمدي نژاد شكسته و كانديداي محافظه كاران ميانه رو پيروز خواهد شد. از ديد ايشان اين تنها راه از ميان برداشتن "احمدي نژاد" بود. پاسخ اصلاح طلبان به اين درخواست البته منفي بود. هيچ تضميني وجود نداشت كه اجماع حول احمدي نژاد به اين سادگي شكسته شود. ستاد محافظه كاران از مركز خاصي هدايت مي شد و طيف نظامي بنيادگرايان مصمم به تداوم رياست جمهوري احمدي نژاد بودند. احمدي نژاد را فقط يك جنبش عظيم مانند "دوم خرداد" مي توانست متوقف كند نه ائتلاف هاي پشت پرده انتخاباتي. اين بود كه تمام تلاش اصلاح طلبان بر كانديداتوري "سيد محمد خاتمي" و بازآفريني دوم خرداد متمركز شد.

اكنون نيز پس از گذشت يك سال افرادي همچون "علي مطهري" به موسوي پيغام مي دهند كه از صحنه كنار بكشد و كار را به ميانه روهاي اصولگرا واگذارد چراكه تا وقتي اصلاح طلبان در صحنه باشند، تمام ظرفيت محافظه كاران در حمايت از احمدي نژاد بسيج خواهد شد و اگر اصلاح طلبان كنار بكشند، محافظه كاران خود، حساب احمدي ن‍ژاد را يكسره خواهند كرد.

اين بار نيز پاسخ موسوي و ساير اصلاح طلبان، منفي بود. هر نوع عقب نشيني موسوي و كروبي از مواضع خود نه تنها به تضعيف يا سقوط احمدي نژاد نخواهد انجاميد، كه آغازي بر حذف محافظه كاران ميانه رو خواهد بود. اگر تا به حال اطرافيان و حاميان هاشمي و مجموعه ميانه روها از هجوم بنيادگرايان در امان مانده اند به اين دليل است كه بنيادگرايان به كنترل و سركوب جنبش سبز سرگرم بوده اند. محافظه كاران ميانه رو، قدرت بنيادگرايان را دست كم گرفته اند. بنيادگرايان اگر از "مانع" اصلاح طلبان و باتلاق جنبش سبز عبور كنند، مستقيم و بدون درنگ به سراغ آن ها خواهند رفت. نبايد فراموش كرد كه هدف، هاشمي و اطرافيان اش بوده اند نه اصلاح طلبان و پروژه چيز ديگري است. اگر بنيادگرايان مهار نشوند، سرنوشت محافظه كاران ميانه رو چندان بهتر از سرنوشت اصلاح طلبان نخواهد بود.

ميانه روهاي طيف محافظه كار از زمان آغاز جنبش سبز سعي كردند كه خود را از صحنه نزاع كنار بكشند تا دو طيف بنيادگرا و اصلاح طلب باهم درگير شده و طي چند ماه يكديگر را مستهلك كنند. سپس زماني كه آن دو طيف تضعيف شدند، خودشان را به عنوان "نيروي سوم" و "نيروي نجات بخش" معرفي كرده و سكان دولت را در دست بگيرند. اما اتفاقي كه رخ داد اين بود كه درگيري بنيادگرايان و جنبش سبز هر روز شديدتر و فضا به شدت دو قطبي و راديكال شد به طوري كه كليت نظام دچار تهديد شد و جايي براي ميانه روها باقي نماند. اينگونه بود كه ميانه روها پس از گذشت هفت ماه از انتخابات تصميم گرفتند كه نقش موثرتري در تحولات ايفا نمايند؛ نوعي نقش ميانجيگري و ميانداري. نامه «محسن رضايي» به مقام رهبري، طرح اصلاح قانون انتخابات، اقدام براي محاكمه "سعيد مرتضوي"، تغيير فرماندهان سپاه و نيروي انتظامي، گزارش هاي مختلف مجلس از تخلفات دولت، رايزني براي آزادي زندانيان اصلاح طلب و مصاحبه هاي گوناگون در نقد تندروي دولت، همه و همه تلاشي بود كه محافظه كاران ميانه رو براي پايان دادن به مناقشات آغاز كردند. نتيجه اين تلاش ها پس از 22 بهمن ماه بيشتر آشكار شد.

چه خواهد شد؟

1- حوادث سال 88 نتيجه "بن بست اصلاحات" در بين سال هاي 80 تا 84 بود. چه كسي مي تواند حدس بزند كه هزينه و تبعات "حذف اصلاح طلبان" در سال هاي آينده چقدر خواهد بود؟ سركوب نمادهاي بيروني جنبش سبز، آن جنبش را از بين نبرده و تنها به لايه هاي زيرين جامعه منتقل مي سازد. جنبش سبز معادل "تظاهرات خياباني" نبود كه با جلوگيري از تظاهرات نيز از بين برود. مطالبات اين جنبش بسيار جدي است و عدم پاسخگويي به آن مطالبات، بحران سياسي را عميق تر و احتمال بروز تنش را در آينده بيشتر خواهد كرد. در واقع، درست همان لحظه كه بنيادگرايان فكر مي كنند همه چيز پايان يافته و اوضاع آرام شده است، بار ديگر همه چيز از نو آغاز خواهد شد.

دو گروه همواره تحليلي اشتباه از جنبش سبز ارائه داده اند: يك گروه اپوزيسيون ساختارشكني بودند كه اعتراضات خياباني و مسالمت آميز جنبش را "آكسيون نهايي براي فروپاشي نظام" مي خواندند و گروه ديگر، بخشي از محافظه كاران بودند كه اين اعتراضات را آخرين تلاش براي جلوگيري از تثبيت نظام مي دانستند. (تحليلگر هفته نامه پنجره از "پايان تاريخ" سخن گفته بود كه در پي "آخرين گناه" رقم مي خورد؛ گناهي كه بزرگترين گناه و حاصل دسيسه شيطاني است!)

جنبش سبز اما، يك جنبش مدني اصلاح طلبانه، مسالمت آميز و مطالبه محور است كه مصرانه در پي ايجاد شرايط بهتر براي زندگي شهروندان ايراني مي باشد. لذا اين جنبش خارج از چارچوب هاي ذهني آن دو گروه مذكور ادامه خواهد يافت و اعتراض خود را به هر نحو ممكن (نه لزوما با تظاهرات خياباني) به گوش حاكمان خواهد رساند. ضمن آن كه با بروز هر اتفاقي در سطح ملي يا بين المللي احتمال شعله ور شدن مجدد اعتراضات وجود خواهد داشت. علي رغم اينكه احمدي نژاد مبالغ هنگفتي را صرف دادن صدقه به اقشار كم درآمد كرده است، اما اين بخش از مردم به دليل فشار رو به افزايش تورم و بيكاري همچنان مستعد اعتراض مي باشند. سخن "امير محبيان" كه گفت "موسوي نتوانست طبقات پايين را به طبقه متوسط پيوند بزند" سخن درستي است اما مطمئنا احمدي نژاد از عهده اين كار بر خواهد آمد.

2- اصلاح طلبان و رهبرانشان از اعتراضات خود دست بر نخواهند داشت. اقدامات محافظه كاران ميانه رو اما، در كنار جنبش سبز، بسيار موثر و مفيدتر خواهد بود تا در غياب جنبش سبز. يكي از دلايل بن بست اصلاحات آن بود كه استراتژي "سعيد حجاريان" با عنوان "فشار از پايين، چانه زني از بالا" هيچ گاه امكان اجرا نيافت. نه فشار از پاييني وجود داشت و نه اطرافيان خاتمي توانايي چانه زني موثر در بالا داشتند.

جنبش سبز، بازسازي شده و تصحيح شده جنبش اصلاحات است. زماني كه حجاريان در زندان بود و خود را براي مصاحبه تلويزيوني آماده مي كرد، استراتژي او در بيرون از زندان، به شكل كاملا عملگرايانه در جريان بود. در يك توافق نانوشته، فشار از پايين را مردم و رهبران جنبش سازماندهي مي كردند و چانه زني از بالا بر عهده محافظه كاران ميانه رو بود. اين يك تقسيم وظيفه واقع گرايانه و موثر بود.

3- بنيادگرايان تا به اين جاي كار در اجراي پروژه خود شكست خورده اند. آن ها نه توانستند كه هاشمي را از جايگاه خود كنار زنند و نه حتي توانايي بازداشت و حذف موسوي، كروبي و خاتمي را داشته اند. حتي اگر هيچ تظاهرات خياباني ديگري در تهران رخ ندهد، بازهم شرايط سياسي چنان بحراني، ملتهب و متشتت است كه اجازه اجراي هيچ پروژه ديگري را به ايشان نخواهد داد.

اما بايد در نظر داشت كه بنيادگرايان چنان براي بدست گرفتن پست رهبري آينده جمهوري اسلامي مصمم هستند كه براي رسيدن به اين هدف هرنوع هزينه اي را براين كشور تحميل خواهند كرد. آن ها حتي براي ايجاد "وضعيت فوق العاده" دركشور، حاضر به ايجاد درگيري نظامي با ساير كشورها و به راه انداختن جنگي چندماهه مي باشند. مي دانيم كه فضاي جنگي مي تواند پوششي مناسب براي برخي تحولات سياسي داخلي باشد. (اخيرا "فريدالدين حدادعادل"، فرزند غلامعلي، در سرمقاله نشريه خود، جنگ ايران با تركيه را در ماه هاي آينده پيش بيني كرده است.)

4- اكنون براي تصميم گيرندگان نظام آشكار شده كه راه حل بنيادگرايانه براي گذار از دوره انتقال رهبري و تثبيت نظام، بسيار هزينه بر است و ريسك بالايي را طلب مي كند. ضمن آن كه تداوم و موفقيت پروژه هاي آن ها با وضعيت حاضر (از لحاظ مشروعيت مردمي، موقعيت بين المللي، شرايط اقتصادي و...) بسيار دور از ذهن به نظر مي رسد. لذا مي توان اميدوار بود كه دو طيف ديگر (اصلاح طلبان و محافظه كاران ميانه رو) نيز در آينده امكان ارائه راه حل خويش را براي تثبيت نظام بيابند. اين راه حل ها شامل دموكراتيك سازي مجالس خبرگان و شوراي اسلامي با حذف نظارت استصوابي شوراي نگهبان يا طرح هايي مانند ايجاد "شوراي رهبر ي" در آينده مي باشد.

مقصد، در آغاز راه بود

دو شكست مهم را مي توان در تاريخ معاصر بنيادگرايي شيعه مشاهده كرد: بر دار شدن "شيخ فضل الله" و اعدام "نواب صفوي". آيت الله خميني نيز در تاسيس حكومت اسلامي آن ها را ناكام گذاشته بود و آن زماني بود كه بر راي مردم تاكيد كرد و نهادهاي مدرن دموكراتيك را درون ساختار قانون اساسي "جمهوري اسلامي" گنجاند. بنيادگرايان پس از درگذشت رهبر انقلاب، سال ها تلاش كردند تا زمينه رسيدن به آرزوي هاي صدساله را فراهم كنند. اما درست در لحظه آخر، با ورود "نخست وزير امام" به صحنه، جنبشي عظيم شكل گرفت. آغاز جنبش سبز، پاياني بود بر پروژه بنيادگرايان و ناكامي مجدد ايشان را در تاريخ رقم زد. فرياد اعتراض بيت آيت الله خميني بلند شد و اكثر مراجع شيعه (حتي محافظه كارترين آن ها) سخن به انتقاد گشودند.

اگر گروهي لايق اتهام براندازي باشند، بي شك آن گروه، بنيادگرايان خواهند بود كه قصد براندازي "جمهوري اسلامي" و استقرار "حكومت خلفاي شيعه" را داشته اند. موسوي چاره اي نداشت كه با تمام توان خويش در برابر اين اقدام بنيادگرايان مقاومت كند، هرچند هزينه گزافي براي وي يا مردم به همراه داشته باشد. موسوي آگاهانه براي "خروج اصلاحات از بن بست" چنين هزينه اي را پرداخت كرد، چرا كه اصلاحات تنها راه دفاع از جمهوريت نظام و حفظ جمهوري اسلامي بود.

پروژه بنيادگرايان براي حذف جمهوريت نظام با آغاز جنبش سبز نقش برآب شد. جنبش سبز در همان آغاز به هدف اصلي اش رسيده بود؛ هرآنچه بعدها بدست آورد و ياخواهد آورد، همه دستآوردهاي مضاعفي براي اين جنبش خواهد بود. مقصد، در آغاز راه بود.

منبع: روزآنلاین


share this: facebook

۱۳۸۸ اسفند ۲۳, یکشنبه

عماد بهاور برای چهارمین بار دستگیر شد



عماد بهاور که از آغاز سال جاری سه بار توسط دستگاه های امنیتی بازداشت و بیش از ۵۰ روز را در سلولهای انفرادی محبوسبوده است، امروز پس از مراجعه به دادگاه انقلاب برای چهارمین بازداشت شد.

به گزارش «میران خبر» بهاور همچنین هفته گذشته و در پی احضار برای ارائه آخرین دفاع در مورد پرونده بازداشت اصلاح طلبان به دادگاه انقلاب، هنگام خروج از دادگاه توسط وزارت اطلاعات بازداشت شد اما به دلیل عدم موافقت قاضی پرونده با صدور حکم بازداشت پس از ۲۴ ساعت مهلت قانونی آزاد شده بود.

وی روز چهارشنبه گذشته نیز در دادگاه حضور یافته و از اتهامات وارده دفاع کرده بود، اما در آخرین ساعات چهارشنبه مامورین نیروی انتظامی و وزارت اطلاعات به ساختمان محل سکونت وی هجوم آوردند و در اقدامی غیرقانونی علاوه بر بازرسی منزل شخصی وی، ضبط اموال و توهین و تهدید خانواده، بدون در دست داشتن حکم ورود، اقدام به بازرسی منازل دیگر همسایگان و ضبط برخی اموال شخصی آنان کردند.

سرانجام صبح روز شنبه بهاور در حالیکه برای اعتراض به این رفتار غیر قانونی ماموران به دادگاه مراجعه کرده بود برای چهارمین بار بازداشت شد.

هم اکنون عماد بهاور، امیر حسین کاظمیان و مهندس فرید طاهری از اعضای نهضت آزادی در بازداشت به سر می برند.

share this: facebook