۱۳۸۹ خرداد ۱۳, پنجشنبه

برای دوستان در بندم عماد بهاور و مرتضی سمیاری / محسن

دمی بر یاد می آرم

همان استاده های روزهای تنگ

نه از دیوی هراسان و

نه از طغیان آن نابخرد دل سنگ

مرا شرمی است روزافزون

که روزی هم نفس بودم

ولی امروز می بینم

عماد و مرتضای من

بدن ها در قفس بسته

و دل ها از قفس رسته

ز صدها وصل بگسسته

رها از هر چه پنداری

رها از بند آزادی

دمی آزادگی خوانده

دمی در عشق بنشسته

خدایا خود بگیر از من

تن و جانم

که گستاخی بپا کردم

رها کردم

رها کردم

رهایی را رها کردم

به حق آن عزیزانم

جفا کردم

جفا کردم

عماد بهاور (رئیس شاخه ی جوانان نهضت آزادی)

مرتضی سمیاری (عضو شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت )



share this: facebook

۲ نظر:

ناشناس گفت...

آنکه در خونش طلا بود و شرف
شانه ای بالا تکاند و جام زد

در شگفت از این غبار بی سوار
خشمگین ما بی شرف ها مانده ایم.

ناشناس گفت...

و آنان که به زندان ها اندرند - مادر!
و آنان که روانه ي تبعيد گاه‌ها شده اند
هر بار که آهي بر آرند
- نگاه کن!-
اين جا برگي بر اين سپيدار
مي لرزد.

ارسال یک نظر