دمی بر یاد می آرم
همان استاده های روزهای تنگ
نه از دیوی هراسان و
نه از طغیان آن نابخرد دل سنگ
مرا شرمی است روزافزون
که روزی هم نفس بودم
ولی امروز می بینم
عماد و مرتضای من
بدن ها در قفس بسته
و دل ها از قفس رسته
ز صدها وصل بگسسته
رها از هر چه پنداری
رها از بند آزادی
دمی آزادگی خوانده
دمی در عشق بنشسته
خدایا خود بگیر از من
تن و جانم
که گستاخی بپا کردم
رها کردم
رها کردم
رهایی را رها کردم
به حق آن عزیزانم
جفا کردم
جفا کردم
عماد بهاور (رئیس شاخه ی جوانان نهضت آزادی)
مرتضی سمیاری (عضو شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت )
۲ نظر:
آنکه در خونش طلا بود و شرف
شانه ای بالا تکاند و جام زد
در شگفت از این غبار بی سوار
خشمگین ما بی شرف ها مانده ایم.
و آنان که به زندان ها اندرند - مادر!
و آنان که روانه ي تبعيد گاهها شده اند
هر بار که آهي بر آرند
- نگاه کن!-
اين جا برگي بر اين سپيدار
مي لرزد.
ارسال یک نظر