حالا ديگر شبهاي جمعه هم براي خود حكايتي شده است. شبهاي اشك و آه آنهايي كه عزيزي در بند دارند و دعا خواندن نزديكانشان تا شايد تسلاي خاطري باشد در اين زمانه كه گويا براي آزادي آن اسيران كار ديگري از دست كسي ساخته نيست.
شب هاي جمعه در آن لحظات كه خانواده زندانيان و دوستانشان به درگاه خداي خود پناه ميبرند تا شايد فرجي افتد احساس غريبي دارم، احساس ميكنم كه برادران در بندم محمدرضا و عماد ميشنوند صداي ما رفيقان نيمهراه را كه اين بيرون زندانها مستاصل شدهايم حتي در تحليل آنچه كه بعد از انتخابات رخ داد.
هنوز هرچه با خود مرور ميكنم تا بتوانم تصوير دقيقي از آنچه كه بعد از انتخابات رخ داده را در ذهنم ترسيم كنم باز يك جاي كار ميلنگد. انتخابات برگزار شد، موج سبز حتي چند روز قبل از 22 خرداد هم نتيجه را معلوم كرده بود، پيروزي ميرحسين. در اين ميان جرم برادران دربندم محمدرضا جلائيپور و عماد بهاور لابد اين بود كه نسل مايوس سوم را به صحنه آورد. آنها را راضي كرده بودند كه در انتخابات شركت كنند و اين چنين شد كه ميليونها نفر با صندوق ها آشتي كردند. خيابانها مملو از شور و حالي شد از اميد سبز اين جوانان اما دستي آمد و اين اميد را نااميد كرد و نتيجه انتخابات را آنچنان خواند كه هيچكس در دنيا باور نكرد، حتي خودش. خب گناه برادران در بند ما در اين ميان چيست؟ آنها كه آنقدر آزاد نماندند تا حتي با خبر شوند از سيل خشم مردم، اعتراضات و كشتارها.
ما و برادران در بندمان اگر اتهامي داريم در برابر نسل سوم و صدها هزار پويشگر جوان است كه باور نميكردند برگزاري انتخابات سالم را و ما به آنها باورانديم كه اگر حضور يابند كسي نميتواند رايشان را مخدوش كند. اين اگر خطايي است و نياز به عذرخواهي دارد در برابر مادران و پدراني است كه فرزندان جوانشان اين روزها در خيابانها و بازداشتگاهها اسير خشونت هستند. جرمي در برابر حكومت رخ نداده است.
در اين شبهاي جمعه كه نزديكان زندانيان دعاي كميل ميخوانند، در آن لحظات كه از خدايشان ميخواهند اسيران را آزاد كنند، احساس ميكنم محمدرضا و عماد برادران در بندم در پشت ميلههاي آن زندان رسوا، آرام ميگيرند و دلهايشان براي تحمل اين روزها گرمتر ميشود. و فكر ميكنم كه شايد بازجويان آنها اين بار كه ميخواهند اتهامي را به آنها بقبولانند به ترديدهاي دلشان بيشتر بها دهند، چون به خوبي ميدانم كه اين بازجوها دلشان پر از ترديد است و هنگامي كه با محمدرضا و عماد مواجه ميشوند به خوبي ميدانند به اين دو كه از بهترينهاي نسل من هستند و نسل من براي هميشه به وجود آنها خواهد باليد، اتهامات خندهدار جاسوسي و اغتشاش و انقلاب مخملي نميچسبد. بازجوها خود ميدانند و از همين روست كه بر چشم برادرانم چشمبند ميزنند و آنها را را رو به ديوار مينشانند تا محمدرضا و عماد شرم نگاه آنها را نبينند.
اين شبهاي جمعه كه دعاي كميل خوانده ميشود، اشكهاي فخرالسادات محتشميپور را كه ميبينم كه از پس سالها تلاش و زحمت سرازير ميشود و بر استواري آن زن صبور گواهي ميدهد، با خود ميانديشم به ايماني كه هر لحظه در دلم راسختر ميشود؛ ايمان به اينكه فاطمه همسر محمدرضا و مريم همسر عماد در سن فخرالسادات محتشمي پور هرگز براي در بند بودن همسرانشان نخواهند گريست، چرا كه تا آن زمان حتما همه ما با هم، ما رفيقان نيمه راه و آنهايي كه هنوز اسيرند آزادي را براي اين سرزمين به ارمغان آوردهايم و آن روز حتما محمدرضاها و عمادها و فاطمهها و مريمها در نسيم روحنواز آزادي براي آباداني اين سرزمين تلاش خواهند كرد و حتما تمام رنج هاي فخرالسادات و تاجزاده به ثمر خواهد نشست.
اين شبهاي جمعه و نجواهاي نيايش چنين روزهايي را نويد ميدهد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر