همه بساطشان را جمع کردهاند رفتهاند تعطیلات. من ماندهام اینجا. تنها. کتابخانه سرد است. تا دیروقت میمانم اینجا.بدیاش این است که سرد است و نوک انگشتهایم بیحس میشوند بعد از چند ساعت. روزهایی که غم داشته باشد آدم و سرما هم برود زیر پوستش انگار سختتر میشود همه چیز.
جمع شده بودم توی کتاب بلکه گرمتر شوم. صفحه 155. جلد چهارم تاریخ تحلیلی شعر نو. تالیف شمس لنگرودی. از صبح میخواندم و هیچ مرگیم نبود. تا رسیدم به این شعر علی میرفطروس. آن بخشهای جنگل و خون و میرزایش را ورداری انگار همین تابستان 88 سروده این شعر را.
مریم، زنت را میگویم، این عکست را پست کرده بود روی فیس بوک و شانزده روز بیخبری و نبودن دوبارهات. همین الان دیدمش. اینقدر هی رفتی آن تو و در آمدی که حسابش از دستم در رفته. همین عصری داشتم فکر میکردم نکند آزاد شدی. دیدم کسی نیامده گلریزون و حکمن هنوز همان تویی.
این شعر میرفطروس، درست در همین لحظه تقدیم به این نگاه خوب و پیراهن سبزی که به تن کردی توی این عکس.
سرت سلامت. از همین راه دور. استقامتت را هزاران درود. یادت نرود روزهای دیگری رفته بر این قوم از این دست که میبینی و برای چنان روزهایی بود که اینگونه سرود میرفطروس:
این روزها گذرانند
این روزهای تلخ
توطئه
تکرار
این روزها که مثل ابر سترون
افسرده در جمود یائسگیهاست
این روزها گذرانند
روزی تو باز خواهی گشت
سرفراز
ای داغدار سبز بهار!
ای بزرگوار!
...
روزی تو بازخواهی گشت
با کولهباری از عطر گیلاسهای سرخ
با کولهباری از بوی لالههای پریشان
که از تبار عاشق لیلاهاست
روزی تو باز خواهی گشت
سرفراز
روزی که آفتاب
از شرق چشمهای تو جاریست
این روزها گذرانند
این روزهای بد
بد
بد
این روزهای شوم
...
این روزها گذرانند
ای آرزوی روشن تبعیدی!
ای حس اعتماد!
روزی تو باز خواهی گشت
سرفراز
روزی که نام شورشی تو
روی لبان هر دریچه
شکفته است
روزی که آفتاب
از شرق چشمهای تو جاریست
...
این روزها گذرانند
این روزهای سخت
سترون
سوگوار
روزی تو بازخواهی گشت
روزی تو باز خواهی گشت
سرفراز
ای داغدار سبز بهار!
ای بزرگوار!
توضیح: این شعر در شماره دوم جنگ سهند که دهه پنجاه منتشر میشد، آمده و البته بخشهای کاملتری از آن در جلد چهارم تاریخ تحلیلی شعر نو، تالیف شمس لنگرودی. صفحه 155.
منبع: وبلاگ نیمدایره
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر