۱۳۸۹ تیر ۹, چهارشنبه

من کیم خاک پای مردانم

دل نوشته علی سهیلی به مناسبت تولد عماد بهاور در 110 امین روز بازداشتش

عماد سلام

تولدت مبارک

بیشتر از صد روز است که ندیدمت، سالها بود که هفته ای چند بار میدیدمت، بد جوری بهت عادت کردم پسر!

امسال بازهم برای تولدت نیستی، رکورد دستگیری توی یک سال رو زدی و حالا خیالت راحت شد و قصد بیرون اومدن نداری! نه!؟

حتما امروز بازجوت با لذت نگاهت کرده و بهت گفته: "تولدت مبارک آقای بهاور! یه چند سالی اینجا ما برات تولد میگیریم!" کاملا میشه حدس زد که چه عکس العملی نشون دادی ، همونطوری که تو چشمای پر از ترسش نگاه میکردی، خنده کوچکی کردی و تو دلت بلند خندیدی و گفتی "این بنده خدا فکر میکنه این وضعیت دوام میاره!" اونم دیگه تو رو شناخته، می دونه که تو دلت چه میگذره و بازهم یاد حدیثی می افته که مثل خوره تو دلشه، همیشه.

"الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم"

لحظاتی بعد در برگه بازجویی جمله تکراری "همکاری نمیکند" را می نویسه ، توی دلش به روح بزرگ و قوی تو لعنت میفرسته و سرافکنده از اوین میاد بیرون و تو، سربلند و مثل همیشه مثبت به بند آهنینت منتقل میشی و باز هم میخندی.

الان 32 سالته، توی این سالها که میشناسمت کمتر ازت بدی و تندی دیدم، اصلا شاید به جز مشتی شبهه که آنان را با جرات ابراز میکردی، هیچ ندیدم. با این حال، در این مدت که رنج زندان (که برای تو نمیشه بهش گفت رنج) را تحمل کردی، هم خودت پاک شدی و هم مریم مقدس و مادر و پدر نازنینت تطهیر شدند، هرچند آنها به یک مورچه هم آزاری نرساندند.

بهت غبطه میخورم، هیچ وقت رودررو نمیشد ولی بذار توی این نامه بهت بگم: عماد عزیز بهت حسادت میکنم، ای کاش من هم با تو بودم و در ابتلا و امتحان و ثواب با تو شریک میشدم.

تو در زندانی بنام اوین هستی، ولی شاید بتوان گفت ما هم در زندانی بزرگتر هستیم، مثل این نامه که باید با نامی مستعار منتشر شود و یا تظاهراتی که با ماسک رفتم و بجاش تو رو دادگاهی کردن در حالی که مهمان خودشون در اوین بودی!

ولی رفیق، خیالت راحت! تا تو و باقی دوستان از زندان کوچک به زندان بزرگ منتقل نشید، ما نه نفس راحت داریم و نه آب خوشی.

همه خنده ها تلخه، یادتون همیشه با ماست و بغضمان باقی...

کار مردان تحمل است و قرار
من کیم خاک پای مردانم .

تولدت مبارک مرد.


share this: facebook